پادشاهی به مشاور خود گفت که:نام ابلهان این شهر را بنویس. مشاور گفت :به شرطی که نام هر کس را نوشتم مرا شکنجه نکنی.پادشاه قبول کرد. مشاور اول نام پادشاه را نوشت.پادشاه گفت:اگر ابلهی مرا ثابت نکنی تورا شکنجه می کنم. مشاور گفت تو یک سفته صدهزار دیناری را به فلان نوکر دادی تا به فلان دیار دور دست برود وآن را نقد کندو بیاورد. پادشاه گفت:بله.مشاور گفت من او را میشناسم در این دیار نه ملک دارد ونه زنی و نه فرزندی.اگر آن پول را بگیرد وبه جای دیگر برود و تو دستت بهش نرسد چه می گویی؟پادشاه گفت اگراو بیایدو پول را بیاورد تو چه می گویی؟مشاور گفت:آن وقت نام شما را پاک میکنم ونام انو مینویسم.
وبلاگ جالبی دارید
به ما هم سر بزنید و یه نظری در مورد خاطرات من بدهید... یه چند روز بعد هم یک نظر سنجی داریم حتما بیایید
حتما میام
سلام. ممنونم که اومدی. در ضمن خیلی آپ جالبی بود. کلی خندیدیم